گروه : اجتماعی

مولانا جلال الدین محمد بلخی: اگر او را قلم خوانم و اگر او را علم خوانم/ در او هوش است و بی‌هوشی زهی بی‌هوش هشیاری نگنجد در خرد وصفش که او را جمع ضدین است/ چه بی‌ترکیب ترکیبی عجب مجبور مختاری.

به نقل از  پایگاه خبری ترشیز خوان؛ مورچه‌ای کوچک دید که، قلمی روی کاغذ حرکت می‌کند و نقش‌های زیبا رسم می‌کند. به مور دیگری گفت این قلم نقش‌های زیبا و عجیبی رسم می‌کند، نقش‌هایی که مانند گل یاسمن و سوسن است. آن مور گفت: این کار قلم نیست، فاعل اصلی انگشتان هستند که قلم را به نگارش وا می‌دارند.

مور سوم گفت: نه فاعل اصلی انگشت نیست؛ بلکه بازو است، زیرا انگشت از نیروی بازو کمک می‌گیرد. مورچه‌ها همچنان بحث و گفتگو می‌کردند و بحث به بالا و بالاتر کشیده شد.

هر مورچه نظر عالمانه‌تری می‌داد تا اینکه مساله به بزرگ مورچگان رسید، او که بسیار دانا و باهوش بود گفت: این هنر از عالم مادی صورت و ظاهر نیست، این کار عقل است. تنِ مادی انسان با آمدن خواب و مرگ بی هوش و بی‌خبر می‌شود، تن لباس است، این نقش‌ها را عقل آن مرد رسم می‌کند.

آن مورچه عاقل هم حقیقت را نمی‌دانست، عقل بدون خواست خداوند مثل سنگ است. اگر خدا یک لحظه عقل را به حال خود رها کند، همین عقل زیرک بزرگ، نادانی‌ها و خطاهای دردناکی انجام می‌دهد!

منبع خبر : مولانا/ مثنوی معنوی

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است -
آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد -

پایگاه خبری کاشف خبر | پایگاه خبری استان گیلان و شهر لاهیجان