خبرنگار ؛ مجید فلاح شجاعی
*بخش دوم و پایانی
اولین کتابش «متافیزیک و تشعشعات کیهانی» در باره فلسفه چاپ شد، چرا که ابتدا شیفته فلسفه بود و حتی به خاطر فلسفه ترک شهر و دیار کرد و در قم ساکن شد.
بعد از آن تاریخ و شخصیت های تاریخی او را مسحور خود کردند و سراغ تاریخ رفت. کتاب های «ایران سرزمین همیشه جاوید»، «تاریخ فرجام امپراطوری عظیم ساسانی»،«تاریخ ایران ، عهد سلوکیان و اشکانیان»، «تاریخ خونین کهن دیار لاهیجان» و «تاریخ دیلمستان» محصول قلم خود در عرصه تاریخ است.
«سید کیا دانش میرکهن» محقق، پژوهشگر و نویسنده گیلانی سالهاست بدون حمایت هیچ ارگانی نوشته هایش را به صورت کتاب چاپ می کند.
او از مسئولین گله مند است که چرا از نویسندگان و مولفان حمایت نمی کنند. به راستی مسئولین اگر از نویسندگان و مولفانی که در جهت اشاعه فرهنگ و تاریخ این سر زمین قلم می زنند، حمایت نکنند، دیگر باید از کدام قشر از هنرمندان حمایت کنن؟!
محصول گفت و گوی چند ساعته ما با سید کیا دانش میرکهن در دو بخش تقدیم شما می شود. بخش نخست این گفت و گو انتشار پیدا کرد و حالا نظرتان را جلب می کنیم به ادامه قسمت دوم و پایانی این گفت و گو:
* سلوکیان ایرانی نبودند؟
ـ خیر سلوکیان ایرانی نبودند. در تاریخ به خوبی این مطلب آشکار است که وقتی بررسی می کنیم می بینیم هیچ کدام از فاتحان نیامدند به ایران مگر این که تسلیم آداب و فرهنگ این سرزمین شده اند. یعنی چنگیزخان مغول با آن بی رحمی خودش یا اعراب ، اینها هرکدام که آمدند بعد از مدتی تحت تاثیر فرهنگ و علمای برجسته ای که در این سرزمین می زیستند قرار گرفتند. رنگ لعاب ایرانی را به خود گرفته و افتخار هم می نمودند که دیگر ایرانی هستند.
اسکندر ایران را فتح کرد، در سخنرانی که پس از فتح ایران دارد می گوید، من از میان خود مقدونیه و مردم یونان برده می خواهم نه جنگجو! چرا؟ چون شما به آن صورت با من همکاری نکردید. من ایرانی را بسیار قبول دارم…
اسکندر در همه مجالس حتی برای تصمیمات مهم، سرداران ایرانی را کنار خود داشت. اسکندر به ایرانی ها خیلی احترام می گذاشت. حتی معشوقهای داشت به نام «تاییس» که با او به ایران آمده بود. پس از این حتی دیگر او را نیز نپذیرفت. بعدها با «رخشانه» که زن یک سردار ایرانی بود ازدواج کرد. چرا؟ چون به ایران علاقه مند بود. خودش هم تعجب می کرد که من این همه پول، طلا و ثروت دارم اما هیچ زمانی نشده که در مجالس لهو و لعب خودم، زن های ایرانی را ببینم. ندیده ام که زنان ایرانی برایم برقصند یا از من چیزی بخواهند. به این معنا که زنان ایرانی از دیرباز به پاکدامنی مفتخر بودند.
سپس تاریخ سلوکیان و اشکانیان را که ادواری از تاریخ ایران بوده است تالیف نمودم. تا زمانی که به تالیف کتاب ساسانیان رسیدم که خیلی رنگ و لعاب ایرانی دارد. در این زمینه یک کتاب دیگر با عنوان «فرجام امپراطوری عظیم ساسانی» را هم تألیف نمودم.
*گویا در زمینه تاریخ در حال نگاشتن کتاب تازه ای هستید.
ـ یک سری قبایل هستند کاملاً گمنامند. برای ما که ایرانی هستیم اصلاً شناخته شده نیستند. درحال کار کردن روی اینها هستم؛ اسناد من هم بیشتر از آرشیو کمبریج لندن است. این اسناد بیشتر شامل سنگ نگاره و الواح مختلف است.این اسناد به لحاظ باستان شناسی سندیت داشته مورد قبول است. از آن ها بهره برداری نمودم.این اسناد متعلق به قبایل مختلفی در شمال ایران است. مناطق گیلان، طبرستان، مازندران و به اصطلاح تیپورستان [زمان قدیم می گفتند طبرستان که یعنی تیپورستان که بعد از ورود عرب «پ» برداشته شد]. در حال حاضر در حال تالیف تاریخ آن قبایل هستم. این قبایل به قوم آشور معروف بودند.این اقوام حتی قبل از ماد، آریایی و هخامنشی که در ایران می زیستند .
* شما با زبان زرتشتی آشنایی دارید؟ در این باره بگویید.
ـ بله تا حدودی به اوستا و زبان آن آشنایی دارم.ببینید کلاً ایران تنها کشوری بوده که از ابتدا و حتی پیش از اسلام، یکتا پرست بودند. خیلی به معاد و یکتا بودن خداوند اعتقاد راسخ داشتند.
اولین ماه ما به عنوان «فروردین» است به معنای فرّ و شکوه دین. دومین ماه به عنوان «اوردی» بهشت یعنی نماد بهشتِ بَرین است. سومین ماه ما به عنوان «خرداد» یعنی ماه رسایی و کمال . چهارمی «تیر»، که در اساطیر کهن آمده می خواستند مرز ایران و توران را مشخص کنند ، فردی به نام «آرش کمانگیر» با نیروی فروهران (ملائکه)، تیری از چله ی کمان رها کرد و نقل شده این قدر اقتدار ایران زیاد بود و او عِرق به کشورش داشت که او با بالاترین نیرویش سعی کرد تیر را از چله کمان رها کند که بعد از آن بی هوش شد؛ هر چه وسعت زمین بیشتر باشد شرف و غیرت ما هم ارج پیدا می کند، که آن ماه را تیر نامیدند.
بعد از آن ماه «اَمُرداد» است، مرداد یعنی مرگ و اَمرداد [«اَ» اینجا نفی کننده است] یعنی جاودانگی، گُل و گیاه همه درحال زرد شدند ولی دوباره جاودانه می شوند، بعد از آن ماهِ «شهریاران» است؛ شهریاران می آمدند مالیات می گرفتند برای نظام و کشور داری و حتی به افراد بی بضاعت را با حمایت مغ (پیشوای زرتشتی) کمک کنند و چند ریش سفید و به اصطلاح بزرگ منطقه و اینها می آمدند سرکشی میکردند کسانی که از لحاظ مالی ضعیف بودند به آن ها کمک میکردند، ماه شهریاران بود. وقتی محصولات کشاورزی مردم به ثمر می نشست، شهریاران دستور میدادند از مردم مالیات بگیرند به عنوان شهریورگان نام گذاری شد.
بعد از آن ماه «مهر» بود، مهر و محبت یعنی دیگر کار تمام شد محصول درآمد شش ماه سال تمام گشته حالا دیگر زمان آن رسیده که انسان به خودش توجه و رسیدگی کند دیگر زمان کشاورزی تمام شده. در تلاش بودند با مهر و محبت به همنوع به کسی که از لحاظ مالی ضعیف بوده، محصولات خوبی نداشته، درآمد کمی داشته، کمک کنند. کمک بلاعوض میکردند با این شرط که شما وظیفه دارید که بعداً که به ثروت کافی رسیدید به یک فرد دیگر مثل خودتان کمک کنید و این دِینی است بر گردن شما.
بعد از مهر ماه «آبان» است؛ در آبان ماه به بالای هر کوه و تپهای که میروی، از هر طرف آبها را سرازیر را میبینید با عنوان ماه آبان معروف است.
ماه نهم ماه «آذر» یعنی آتش. ماهی که باید کنار آتش باشید. بعد «دِی» به معنای خداوند،دی به دین، دی به اَرَد، دی به اَشتاد؛ ماه دی ماه خداوند است، یعنی خودت هستی و با خدای خودت در این زمستان و برف و سرما و حالا بیایید دل خودت را با خدای خودت صاف کنید. یعنی به باطن و یکتا پرستی و ستایش خداوندگار خیلی اعتقاد راسخ داشتند.
«بَهمن»، که «بَه» یعنی بهتر و «من» یعنی منش که یعنی بهترین منش را داشته باشید، سال جدید در راه است پس سعی کنید کَسریها و نقایص خود را مرتفع سازید و بدانید در چه زمینه ای راه پیشرفت دارید و در آن راستا برای خودت برنامه ریزی کنید. بعد آخرین ماه «اسفند»، یعنی ماه برچیدن حاصل، دوازده ماه تمام شد.
کلاً یکتاپرستی در وجود ایرانیان بوده است، حتی بعضی منابع میگویند که در ایران برادر با خواهر ازدواج میکردند که اصلاً چنین چیزی صحت ندارد و حتی در یکی از کتابهایم سندی آوردم که این موضوع رو به کل رد کرده است. در ایران چنین چیزی نداشتیم. اما در یونان داشتیم که اسکندر با خواهرش ازدواج کرد!
*یعنی در ایران باستان چنین چیزی وجود نداشت؟
ـ نه نه. کلئوپاترا خواهر اسکندر بود که با او ازدواج نمود. الکساندر فلیپ، برادر کلئوپاترا بود که با خواهرش ازدواج نموده بود. ما چنین ازدواجی نداریم. نگاه کنید در ایران یک رسمی بود که مغ (پیشوای زرتشت) برنامه ریزی دینی و حتی قضاوت دست او بود.
یعنی حق و نا حق میشد یا مثلاً کسی مشکلی داشت یا اختلاف زناشویی داشتند [البته در آن زمان اختلاف زناشویی بسیار کم بود] اینها همه در محضر مؤبدان و مغان (پیشوایان زرتشتی) حل میشدند. «کِرتِیر» از مؤبدِ مؤبدان بود بهش میگفتند هِیربُد اعظم؛ کِرتِیر قانون گذاشته بود، اگر کسی بدون زاد و ولد بمیرد این فرد در نظر ما اَرج و قرب ندارد و حتی محکوم به فنا است و حتی قانون سختی هم برای این افراد گذاشته بودند که اگر کسی بچه دار نشود و بخواهد اینگونه به زندگی ادامه دهد، باید در محضر قانون جواب پس بدهد و تنبیه شود و برای آن قانون گذاشته بودند!
قانون مد نظر کرتیر به این صورت بود که کسی که بچه دار نشود، وظیفه دارد برای فرد دیگری که از لحاظ مالی ضعیف است و قصد ازدواج دارد، حامی او شود و اولین فرزند آن فرد به نام حامی خواهد بود تا نام او زنده بماند.
کسی که نازا بود (بچهاش نمیشد) سِتر میگفتند، در عقدنامهی آن زمان با عنوان «سِتر» میآوردند.
یک اتاقی داشتند «زاد» و یک اتاقی به عنوان «میر»، یعنی دو طرفه بوده است. به این صورت که یک طرف مخصوص ثبت افرادی که فوت میشدند (اتاق میر) و طرف دیگر مخصوص ثبت افرادی که متولد میشدند (اتاق زاد) که افراد ثبت کنندهی زادهها را «سِتِر زن» میخواندند یعنی بچه دار نمیشود در سند ازدواج مینوشتند. حالا یک فردی هم بچه دار میشود اما پسر ندارد و نامش نمیماند، دختر دارد، بنابراین اولین دخترش که ازدواج کرد و پسردار شد آن پسر به نام او میشود.
«اَیّوک زن»، «سِتِر زن»، «پادشاه زن»، «چاکر زن»، چهارتا داشتیم.
دختری که به خواستگاریاش بروند و ازدواج کند را پادشاه زن مینامیدند و در سند او مینوشتند یعنی دختری که از او خواستگاری کردند. بعد کسی که با یک فرد مطلّقه ازدواج میکرد آن را چاکر زن میخواندند، چون به نظر آنها در آن عالم حشر عدن این فرد باید با خانم خودش محشور شوند اما او دیگر پادشاه زن نیست بلکه چاکر زن است چون طلاق گرفته است. این چهار نوع ازدواج در ایران رسم بوده است.
* پس آن موقع یک چیزی به نام عهدنامه و سند و از این قبیل بود؟
ـ بله، همینطور است. ما اصلاً چیزی به عنوان ازدواج برادر و خواهر نداشتیم! بت پرست هم نداشتیم ولی اکثر یونانیها در ازمنه ارسطو و افلاطون، بت پرستی رواج زیادی داشت خدایان مختلفی را پرستش میکردند.
بغداد نامش درواقع «بَغ» است، بَغ، داد. یعنی جایگاه نگه داشتن بت که نینوا مرکز بُت پرستی بود که انواع بتها در آن نگهداری می شد.
* قبل از اسلام؟
ـ بله، ولی در ایران چنین چیزی را نداشتیم، برای شرف و انسانیت ارزش خیلی زیادی قائل بودند. حتی برای تغذیه و برای همه چیز خودشان ارزش قائل بودند. اگر تخت جمشید رفته باشید و به ابنیهها دقت کرده باشید میبینید که، با گُلی در دست، نزد پادشاه میرفتند. در دستشان گُل نیلوفر [آبی] است. درواقع رسمشان به این صورت بود که با گُل به دیدار هم میرفتند، حالا میبینید که غرب تازه به این مسائل رسیده که وقتی میخواهند برای کسی هدیه ببرند گل را پیشکش میکنند. ما در ایران هزاران سال پیش چنین رسمی داشتیم.
حتی زمانی که اسکندر مقدونی به ایران آمد مردم گلهای وحشی را چیدند و زیر پایش ریختند، برای آدم بزرگ ارزش قائل بودند.
یک حاکم بزرگی از جایی میآمد سعی میکردند برایش یک هدیه ببرند، احترام بگذارند. فکر کنم داریوش بزرگ بود که از کنار رودی به نام رود «کوروش» سمت شیراز میگذشت که پیرمردی آنجا در حال کشاورزی بود، دید که پادشاه و لشگرش درحال عبور هستند، با عجله به سمتشان دوید و داخل رود شد و به سمت پادشاه آب ریخت، پادشاه متعجب گشته و پرسید: که داری چهکار میکنی؟ پیرمرد گفت: رسم ایرانی این است که وقتی بزرگی را میبینی باید هدیهای به او تقدیم نمایی، که الان من در جایی هستم که چیزی بهتر از رود کوروش ندیدم و از این آب رود کوروش به سوی شما هدیه نثار می نمایم. وقتی داریوش بزرگ برگشت دستور داد یک لیوان از طلا برای پیرمرد بسازند و به او گفت: از این به بعد که میخواهی آب بنوشی با این لیوان بنوش و مرا به یاد بیاور. این مثال نشان میدهد که رسومات ایران خیلی ارج داشت.
* گویا دختر شما هم دستی در نوشتن دارند.
ـ بله. شاعر و داستاننویس هستند. سیده سپیده دانش میرکهن، فارغ التحصیل مهندس برق قدرت از دانشگاه گیلان. به عنوان شاعر کتابی به نام «ندای جبروت» و در زمینه داستان هم کتاب دارد به نام «پنجه طلا».
*در مورد ستاره شناسی هم گویا تحقیق کردند.
ـ بله در زمینه ستاره شناسی که الان خاطرم نیست چه سالی بود ولی با رتبهی برتر از او در تهران تقدیر شد.
* استاد از مسئولین چه انتظاری دارید؟
ـ ببینید کلاً هر کشور، هر استان، هر جایی در هر ملیت و قومی اگر به علم و صاحبان اندیشه ارج بنهند آن ملیت هرگز نخواهند مُرد. ما افراد گمنام زیادی داریم . نویسندگان خیلی بزرگی داریم که گمنامند و کسی به فکر آنها نیست. حالیه زمانه عوض شده است و همه به پول و مال و ظواهر توجه میکنند و دیگر علم و دانایی ارزشی ندارد و حتی مدرک پولی شده است.
کسی دیگر حوصلهی مطالعه را ندارد و کم کم دارد همه چیز رو به افول می رود. هر اندازه در جامعه ای علم و دانش بی ارزش شود، غیرت و شرف بزرگی آن ملت کاسته خواهد گردید. چرا؟ قلم یک نویسندهی توانمند میتواند جهانی را تغییر دهد. قلم ارزش دارد حتی در قرآن هم خداوند متعال از قلم یاد کرده: قسم به قلم و هر آنچه که مینویسد. مسئولین از کسانی که فرهیخته اند و نیز صاحبان اندیشه و قلم ، به شکل شایسته ای تقدیر نمایند. همچنین باید جایگاه آنان در جامعه شناخته شده باشد. نبایست با یک شخص فرهیخته به سان عوام برخورد شود. روحیه افراد فرهیخته و هنرمند خیلی لطیفتر است و با کوچکترین بی احترامی هم مأیوس میشوند. بیشتر به آنها توجه شود و این توجه هم پیامد دیگری دارد. یک نویسنده قادر است که افکار هزاران نفر را عوض کند، عالِم میتواند عالَم را تغییر دهد!
*از شما برای شرکت در این گفتوگو سپاسگزارم.
-من هم از شما متشکرم.
- نصیبه جانی پور
- کد خبر 26815
- 324 بازدید
- بدون نظر
- پرینت