مرتضی رضایی
همین یکی دو ساعت پیش، مسیر منتهی به ورزشگاه آزادی بعد از شهرک اکباتان قفل بود. با گوشهای خودم از ماشین بغلی شنیدم که داشت به رونالدو و جد و آبادش فحش میداد!
ترافیک را انداخته بود گردن او؛اما همزمان داشت به دوستش میگفت:«داداش ولی دمشون گرم،آسفالت اون اتوبان رو درست کردن.»
رونالدو آمد،رونالدو رفت و تمام.شد مثل قصه سیندرلا.ساعتش که تمام شد دوباره همه چیز برگشت سرجای اولش.چمن که افتضاح بود،ورزشگاه مخروبه را هم با کمک عباس و تیمش(متخصصان پرچم های بالای هزارمتر!)پوشانده بودند و اصلا بدون تعارف انگار که مشخص بود همه چیز نمایش است و پشت این ظاهر مثلا رنگی چیزی نیست که چنگی به دل بزند.یاد یک سریال افتادم که از اول تا آخر مهمانی،بچه کوچک خانواده گوشه اتاق نشسته بود و تکان نمی خورد!
اصرار مهمانها هم فقط پریدن پدر توی حرف آنها را به همراه داشت:«دوست دارد آنجا بنشیند.»
چرا غذا نمیخورد؟چون قبل از آمدن شما عصرانه خورده است و …
مهمانها که رفتند بازی عوض شد!پسرک که از جایش بلند شد دوربین نشان داد که فرش سوراخ بود و اتفاق پسرک گشنه و تشنه.حمله به موزهای باقیمانده،غذاها و شربت و شیرینی!
رونالدو آمد و رفت اما دارم پیش خودم فکر می کنم ای کاش از ایران نمی رفت،حداقل تا شب عید،شاید هم بیشتر اینجا می ماند تا هم به او خوش بگذرد و هم به ما!
خدا کند حالا که ساعت از نیمه شب هم گذشت او حداقل لنگه کفشاش را جا گذاشته باشد تا بهانهای برای بازگشتاش باشد،کاش او از ایران نرود.
- نصیبه جانی پور
- کد خبر 25165
- 252 بازدید
- بدون نظر
- پرینت